عریانی ات را شرم نیست
چه باکــــ !!
مرا که حیا هست...
چشم فرو بَستَنَم نَفس کُش تر از گشودن است
آشفتگی ام از لبخند توست
که برای دیگران ارزان است
اما گمان مَبَر تشنه ام و فغان از تشنگی میزنم
آن هم تشنه ی چون تویی که محل احتمال است وجودت
به خود مَبال
که ارزانی ات، ارزانی خودت
زنهار که اندیشه ات عریان شود
و برای من همیشه کاغذ دوا و قلم درمان بوده است
92/7/14