حجره

گاه نوشت های یک طلبه

حجره

گاه نوشت های یک طلبه

مشخصات بلاگ

در این زمانه ی دلگیر این دل گیر نگاه توست...

چند صباحی است مفتخرم به همراه تو شدن
چندی است بی تو احساس پوچی میکنم
چون تمام هست و نیستم تویی

زندگی ام با امید سرباز شدن و دلهره سربار شدن پر از تلاطم شده
روزها مشغول کتاب ام و شب ها مشغول دفتر...!

نمیگویم طلبه شدن آرزوی کودکی ام بود اما آرزوی جوانی ام شد...
یادت باشد به یادم بیاوری طلبگی وظیفه است

آخرین نظرات

۱ مطلب در مرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

ذَٰلِکَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَیَاةَ الدُّنْیَا عَلَى الْآخِرَةِ
نحل/107

 

اسبش را در یکی از چادرهای میانی اردوگاه جای داده بود تا آسیب نبیند و پیاده می جنگید.
وقتی امام حسین را تنها دید. نزد امام رفت و گفت: ای پسر رسول خدا! میدانی که من با تو شرط کردم، تا هنگامی که رزمنده ای در کنار تو باشد به سود تو پیکار میکنم و  اگر جنگجویی نباشد، آزادم که برگردم.
امام فرمود: آری، من بیعت خود را از تو برداشتم.
امام نگرانش بود پس فرمود: ولی تو چگونه می توانی از بین سپاه دشمن فرار کنی؟!
... پس ضحاک سوار بر اسب از صحنه نبرد گریخت.


نگرانی مردی که آن همه یار از دست داده و خود در آستانه شهادت و خانواده اش در آستانه اسارت است، نسبت به سرنوشت مردی که در آستانه آن لحظه مهیب رهایش کرده و دارد می رود دنبال زندگی خودش، از آن وقایع عجیب و تکان دهنده عاشوراست.

  • مهدی شوقی