حجره

گاه نوشت های یک طلبه

حجره

گاه نوشت های یک طلبه

مشخصات بلاگ

در این زمانه ی دلگیر این دل گیر نگاه توست...

چند صباحی است مفتخرم به همراه تو شدن
چندی است بی تو احساس پوچی میکنم
چون تمام هست و نیستم تویی

زندگی ام با امید سرباز شدن و دلهره سربار شدن پر از تلاطم شده
روزها مشغول کتاب ام و شب ها مشغول دفتر...!

نمیگویم طلبه شدن آرزوی کودکی ام بود اما آرزوی جوانی ام شد...
یادت باشد به یادم بیاوری طلبگی وظیفه است

آخرین نظرات

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غروب» ثبت شده است


میان غروب من تا طلوع ما ، فاصله ایست!

تو گره گشایی کن...



  • مهدی شوقی

غروب حجره

این غروب های حجره

سکوت اش

فراغ اش

دلتنگی اش

اگر عِقاب دوزخ از این جنس است

پناه بر تو ...

سایه یتیمیِ این غروب ها سنگینی اش دو چندان

غصه اش افزون

و درد اش  جان کاه می ­شود

خلوت است حجره و سایه ها قد کشیده اند

و تو تنها نقطه ­ی امید این ساعاتی

و چه زیباست لبخندت که اشک های من باشد

این تنهایی­ ها برای تو خلق شده­ اند تا

حضورت محسوس ­تر و بُرُوز­اَت چشم گیر تر باشد

گویند امیدِ لحظه­ های ناامیدی!!

باور ندارم ناامیدی را به یُمن وجودِ تو

دوست دارم حجره . خلوت و تنهایی­ اش را

چون تو دست یافتنی­ تر می­ شوی

 

92/6/6

 ساعت20:45 

  • مهدی شوقی