غروب حجره
این غروب های حجره
سکوت اش
فراغ اش
دلتنگی اش
اگر عِقاب دوزخ از این جنس است
پناه بر تو ...
سایه یتیمیِ این غروب ها سنگینی اش دو چندان
غصه اش افزون
و درد اش جان کاه می شود
خلوت است حجره و سایه ها قد کشیده اند
و تو تنها نقطه ی امید این ساعاتی
و چه زیباست لبخندت که اشک های من باشد
این تنهایی ها برای تو خلق شده اند تا
حضورت محسوس تر و بُرُوزاَت چشم گیر تر باشد
گویند امیدِ لحظه های ناامیدی!!
باور ندارم ناامیدی را به یُمن وجودِ تو
دوست دارم حجره . خلوت و تنهایی اش را
چون تو دست یافتنی تر می شوی
92/6/6
ساعت20:45