حجره

گاه نوشت های یک طلبه

حجره

گاه نوشت های یک طلبه

مشخصات بلاگ

در این زمانه ی دلگیر این دل گیر نگاه توست...

چند صباحی است مفتخرم به همراه تو شدن
چندی است بی تو احساس پوچی میکنم
چون تمام هست و نیستم تویی

زندگی ام با امید سرباز شدن و دلهره سربار شدن پر از تلاطم شده
روزها مشغول کتاب ام و شب ها مشغول دفتر...!

نمیگویم طلبه شدن آرزوی کودکی ام بود اما آرزوی جوانی ام شد...
یادت باشد به یادم بیاوری طلبگی وظیفه است

آخرین نظرات

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق» ثبت شده است

کودکان را دیده ایم که بسیاری از اشیا و مکان ها و زمان ها آنها را میترساند

البته که نوجوان و جوان و بزرگسال و کهنسال هم از چیزهایی میترسند و ترس اختصاص به کودک ندارد

ترس همیشه با انسان بوده و هست و کسی را ندیده ایم که بگوید از هیچ چیز نمیترسم مگر اینکه صرفاً یک ادعای گزاف کرده باشد و در موقعیت که قرار بگیرد ترس بروز خواهد کرد و قلعه و برج و باروی هیبت اش فرو خواهد ریخت

مشهور است که دلیل ریشه ای ترس همان جهل است

وقتی کودک نمیداند در پشت این پارچه سفید مادر مهربان خود اوست از تکان خوردن های آن حجم سفید میترسد

وقتی نوجوانی یا جوانی در تاریکی تنها میشود چون نمیداند چند قدم جلوترش که چشمم نمیبیند چیست میترسد

وقتی فرد بزرگسالی نسبت به آینده فرزندش اگاهی ندارد خب قطعا ترس و دلهره خاصی نسبت به او دارد

وقتی پیرمرد فرتوت در بستر بخاطر ترس از مرگ اشک میریزد از این جهت است که نسبت به فرجام اش ناآگاه است

جهل پدر ترس است البته دنبال مادر براش نگردین چون منم نمیدونم داره یا نه


انسان

بشر

آدمیزاد

هر نامی که برایش میپسندی، مهم نیست

مهم آن است که انسان در پیچ و خم زندگی اش در این عالم به دنبال پناهی میگردد ولی چون خدا را نشناخته، از پناه بردن به خدا میترسد

شاید به زبان بگوید اعوذ بالله: پناه میبرم به خدا؛ ولی در مرحله عمل که قرار میگیرد به هر کس و ناکس دخیل میشود تا کارش، زندگی اش، حیاتش، مماتش تامین شود بی آنکه به یادآورد خدایی که خالق اوست بهترین که نه، تنها محل التجا و پناه اوست...

در ادعیه زیبا فرموده اند: هارب منک الیک... از تو به سوی خودت میگریزم

چون این باور من است که جز تو کسی نیست که پناه دهنده و ملجاء و مأوای چون منی باشد

به کجا و نزد که بروم که امان دنیا و اخرتم به دست توست

لا اله الا هو فأنی تُصرَفون (زمر6)

خدایی جز او نیست، پس از درگاه حق به کجا می روید؟



#من_دامت_برکاته

  • مهدی شوقی

یکی از احساسات مشترک ما با سایر انسان­ها، احساس تنهایی است. همه انسان­ها از تنهایی رنج می­ برند و اگر اندکی در دل و درون خود سیر کنیم، این احساس را در وجود خود خواهیم یافت؛ حتی ممکن است زمانی که در جمع دیگران هستیم، باز احساس تنهایی کنیم. تنهایی در پنج ساحت مختلف متصور است:

یک) تنهایی فیزیکی: این تنهایی به اقتضای زمان و مکان است؛ مثلاً هنگامی که در منزل یا کتابخانه تنها باشیم، احساس تنهایی می­ کنیم. این تنهایی در همه جا رنج ­آور نیست؛ برخی از انسان ­ها در حالت ­های ویژه­ ای، خواهان تنهایی فیزیکی هستند و از آن لذت نیز می­ برند.

دو) تنهایی اخلاقی یا تنهایی در معاشرت: در این حالت شخص به جهت یک سلسله خصوصیت ­های روحی، ویژگی­ های رفتاری و خلق و خوی­ های روانی، از دیگران فاصله می­ گیرد یا دیگران او را طرد می­ کنند و شخص در معاشرت، احساس تنهایی می­ کند؛ مانند پیرمردها و پیرزن ­ها که به جهت خصایص روحی بین آنها و جوانان فاصله عمیقی است. این احساس تنهایی رنج ­آور است؛ گر چه قابل تحمل نیز می­ باشد.

سه) تنهایی ادراکی و ذهنی یا تنهایی روحی: در این صورت، شخص احساس می ­کند دیگران اوضاع و احوال او را در نمی­ یابند؛ کسی او را درک نمی­ کند؛ گر چه با او حشر و نشر دارند؛ البته او از حیث اجتماعی شأن والایی دارد؛ از حد متوسط مردم فاصله گرفته و استعداد مردم در درک وضعیت او به فعلیت نرسیده است. به تعبیر تولستوی: «این غم را به کجا باید برد که سخنش را بعد از او بفهمند؛ ولی اطرافیان او را در نیابند.» چنین شخصی احساس می ­کند که با امور درونی خود تنهاست. این نوع رنج تنهایی، با یافتن انسانی هم رتبه شخص تنها، قابل برطرف شدن است؛ اما در هر صورت، قابل تحمل می­ باشد. تنهایی ذهنی و ادراکی بیشتر در نوابغ، اولیای الهی و عرفا یافت می­ شود.

چهار) تنهایی عاطفی: شخص تنها به جهت عاطفه قوی و نگاه واقع بینانه به اطراف خود، احساس می­ کند دیگران او را خالصانه دوست ندارند و احساس و احترام مردم نسبت به او، یا به مقتضای آداب و رسوم اجتماعی است یا برای رفع نیازهای طرف مقابل. اگر از افراد چاپلوس و فریبکار که برای حفظ منافع ناحق خود به عرض ارادت­ های کاذب می­ پردازند، بگذریم؛ حتی محبت فرزند نسبت به پدر و مادر، عشق والدین نسبت به فرزندان، علاقه معلم به شاگرد و رابطه عاطفی شاگرد با معلم و حتی احساس ایثارگران درباره ­ی افراد نیازمند، اولاً و بالذات برای رفع حاجت ­های خویشتن است؛ حاجت­ ها و نیازهای مادی یا معنوی که با ارایه احساس و نشان دادن عاطفه رفع می­ گردند. اگر حس عاطفی در مادران نهادینه نمی­ شد، هیچ­ گاه نیمه­ های شب به ناله کودکان پاسخ مثبت نمی­ دادند؛ به همین دلیل این عکس­ العمل عاطفی در پدران کمتر مشاهده می ­شود؛ خلاصه اینکه، همه انسان­ ها اهل تجارت هستند و عاطفه، احساس و ایثار خود را در مقابل بهای آن ظاهر می­ سازند. این دقت­ ها سبب می ­شود انسان احساس تنهایی کند و همه اطرافیان را سوداگران نفع بداند.

پنج) تنهایی مصیبتی: انسان ها وقتی در برابر مشکلات، مصایب و رنج ­ها قرار می­ گیرند و دیگران را نیز همانند خود، در مقابل این شرور، رنجور مشاهده می­ کنند، احساس تنهایی و ناامنی به آنها دست می­ دهد؛ به گونه ­ای که گویا کسی توان حل این مصایب را ندارد. این احساس تنهایی، به زمان خاص یا شخص معینی محدود نمی­ شود؛  احساس تنهایی به ویژه در ساحت­ های تنهایی عاطفی و مصیبتی، منشأ آفات فراوان و حساسی است؛ از جمله اینکه انسان، احساس می­ کند انسان­ های دیگر هیچ مشکلی را نخواهند گشود و این امر باعث می­ شود نظام ارزشی از بین رفته، به دنبال آن زندگی و حیات دنیوی نیز بی­ معنا گردد. بر اساس اطلاعات یک مؤسسه نظرسنجی در آمریکا، 52% از آمریکایی­ ها می­ گویند:«ما تنها و افسرده ­ایم.»

ادیان با طرح اعتقاد به خداوند عالم، قادر، خیرخواه و عاشق مطلق، ساحت­ های مختلف احساس تنهایی را پاسخ می­ دهند؛ زیرا خداوندی که از درون روان ناخودآگاه ما باخبر است و به نیازهای ما آگاه است:

أنَّ اللهَ یَحُولُ بَینَ المَرءِ وَ قَلبِهِ؛ بدانید که خدا میان آدمی و دلش حایل می­گردد. (انفال:24)

نَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَریدِ؛ ما از شاهرگ[او] به او نزدیکتریم. (ق:16)

خدا از من به من نزدیک­تر است؛ او قادر مطلق، برآورنده نیازهای آدمیان و عاشق مطلق و بی ­قید و شرط است عشق او نیز از سنخ عشقِ دهندگی است، نه عشقِ گیرندگی؛ یعنی خداوندِ عاشق به معشوق نزدیک است تا نیازهای او را اولاً و بالذات برآورده سازد؛ برخلاف سایر عشق­ ها که از سنخ گیرندگی یا ترکیبی از هر دو نوع است.

حال اگر انسانی این احساس درونی را به حق تعالی پیدا کند، با مناجات، دعا و راز و نیاز، به او تقرب می­ جوید و از آفات احساس تنهایی نجات می­یابد؛ تحمل شداید، مشکلات و رنج­ ها بر او آسان می­ گردد؛ احکام ارزشی برای او معنا پیدا می­ کند و زندگی معنادار می ­شود؛ اضطراب و دلهره از او رخت برمی­ بندد و امید، جانشین آن می­ شود؛ همچنین عاطفه، عشق و محبت او به دیگران، در مسیر عشق و محبت به خدا قرار می ­گیرد.

بنابراین روشن است که اعتقاد به خدا و دین داری، با پاسخ دادن به احساس تنهایی انسان، کارکرد مهم خود را نشان می­ دهد و یکی از نیازهای مشترک انسان­ ها را مرتفع می­ سازد.

کلام جدید، عبدالحسین خسروپناه، ص283

  • مهدی شوقی

ثانیه ها شتاب گیرید برای رفتن...

آماده ام!


  • مهدی شوقی

عشق و ماادراک العشق...

تو می­دانی، من هم می­دانم عشق بازی رو به فزونی نهاده، برخی در خیال خام عشق را مقدس می­ نامند و برخی در این غفلت اشک می­ ریزند برای معشوق­ شان و غوطه ­ورند در همین افکارشان.

حکما در کتب طب نوشته ­اند که عشق گونه­ ای از مالخولیا و جنون و امراض سوداوی است و همین حکما در کتب فلسفی و الهی ­شان نوشته­ اند که عشق از بزرگترینِ کمالات و سعادات است.

شاید در نگاه اول میان این دو قول تخالفی ببینید ولی نکته اینجاست که آن عشق مذموم همان عشق جسمانی و حیوانی و شهوانی است و آن عشق ممدوح همان عشق روحانی و انسانی و نفسانی است. عشق نوع اول به مجرد وصال و اتصال از بین می­ رود ولی عشق نوع دوم باقی می­ ماند و استمرار دارد تا ابد، تا وقتی عابد و معبود معنا داشته باشد.

وقتی به دنبال علت این شیفتگی در کلمات اهل بیت(علیهم السلام) بگردیم با این گزاره مواجه خواهیم شد، از حضرت جعفر ابن محمد الصادق(علیه السلام)قلوب خَلَت عن ذکر الله فأذاقها الله حبَّ غیره»[1] قلب هایی که از یاد خدا خالی شوند خداوند محبت غیر خودش را به آنها می­ چشاند. شاید به زبان عمل می­ گوید سرت به همین  بازی­چه های دنیا گرم باشد تو را بس است، لیاقت ­ات همین قدر است.

حضرت ابوالحسن الرضا(علیه السلام) در کلامی نورانی فرموده است:«تعوّذوا بالله من حبّ الحزن»[2] چاه عشق راهی دارد با عنوان پناه بردن به خدا، جایگاه عشق را همین­ جا می­ توان شناخت ، یک بار پناهنده می­ شویم به خدا از شر شیطان و یک بار هم پناهنده می­ شویم به خدا از عشق. شاید کنار هم قرار گرفتن حُبّ و حزن در این کلام حکمتی داشته باشد، به یاد پیامدهای روحی و روانی عشق نمی­ افتید؟!

در این میان حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)بسیار زیبا و حکیمانه عاشقی را توصیف کرده­ اند: «و من عَشِقَ شیئاً أعشی بصره ، و أمرض قلبه ، فهو ینظر بعینٍ غیر صحیحة ، و یسمع باُذُن غیر سمیعة ، قد خرقت الشهوات عقله ، و أماتت الدنیا قلبه ، و ولهت علیها نفسه فهو عبدلها و لمن فی یدیه شئٌ منها»[3]؛ هر که عاشق چیزی شود چشمش را کور و دلش را بیمار می­ کند، آن­گاه با چشمی غیر سالم نظر می­ کند و با گوشی غیرشنوا می­ شنود، خواهش­ های نفسانی عقلش را دریده و دنیا دلش را میرانده و او را بر امور مادی واله و شیدا نموده از این رو او برده­ ی دنیاست و بنده ­ی کسی که اندکی از دنیا در اختیار دارد.

برخی نوشته­ اند اگر می­ بینید سید الرُسُل(صلی الله علیه و آله)با لقب حبیب خطاب شده و خبری از عشق و مشتقاتش نیست به خاطر این است که در معنای عرفی عشق شهوت نهفته است و این عبارت در شأن اولیای الهی و عباد صالح نیست.

« من عشق فعفّ ثمّ مات ، مات شهیداً »

 



[1]الأمالی، محمد ابن علی ابن بابویه صدوق ، نشر کتابچی ، تهران ، 1376ش، ص668

[2]عیون اخبار الرضا(ع)، محمد ابن علی ابن بابویه صدوق ، نشرجهان ، تهران ، 1378ق ، ج2 ، ص61

[3]نهج البلاغة للصبحی صالح ، نشر هجرت ، قم ، 1414ق ، ص160 ، خطبه109 (و در بعض نسخ دیگر خطبه108)

  • مهدی شوقی