حجره

گاه نوشت های یک طلبه

حجره

گاه نوشت های یک طلبه

مشخصات بلاگ

در این زمانه ی دلگیر این دل گیر نگاه توست...

چند صباحی است مفتخرم به همراه تو شدن
چندی است بی تو احساس پوچی میکنم
چون تمام هست و نیستم تویی

زندگی ام با امید سرباز شدن و دلهره سربار شدن پر از تلاطم شده
روزها مشغول کتاب ام و شب ها مشغول دفتر...!

نمیگویم طلبه شدن آرزوی کودکی ام بود اما آرزوی جوانی ام شد...
یادت باشد به یادم بیاوری طلبگی وظیفه است

آخرین نظرات

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خجالت» ثبت شده است


اوهوی... چی کار میکنی؟!!!
چرا میکِشیم خب... اوووی دست و پام زخم میشه ، نَکِش روی زمین...
اَصَن بگو کجا می بریم؟؟
چی­ ی­ ی­ ی... طبقه­ ی دزدااا...!!! آخه مگه انصاف نداری لا مروت­ ت... نه ، نه ، اون گُرز رو بذار کنار ، غلط کردم ، شوخی کردم ، بیست و پنج خوردم ... اصلاً با خودم بودم ... جون مادرت نزززز.... (دَنـــگ) ... الآن که زدی یادم افتاد شماها مادر ندارین!!!
یِه دِقِه صبرکن من با مأمور بالادستی­ ات صحبت کنم شاید اشتباهی شده باشه ، آخه همه کار  بهم   می­خوره جز دزدی...!!!
أخوی ، برادر ، حاجی ، یه  صلوات واسه شادی روحت می­فرستم لاأقل خودت جوابمو بده از این سردرگمی بیرون بیام جون عمه­ ات ... (اَخم) ... خب عمه­ اش ... (اَخم) ... اَصَن عمه­ ام ... (اَخم) ... خیلِ خُب بابا می­دونم عمه نداشتم ...
گوشت و پوست نموند برام روی این سنگلاخا و خارا ... بذار پاشم ، کنارت راه میرم مثل دوتا آدم متمدن ، مگه اسیر میبری؟!!!
حالا که اینجوریه منو توجیه کن بعد هرجا که بگی بی چون و چرا میام ...

داری دور میزنی یعنی همه ­ی راه رو باید برگردیم!؟!
اتاق «یادآوری» کجاست دیگه...؟؟ حتماً باید بریم اونجا تا بهم بگی ، خو همین جا هم بگی می­شنوم ها!!!
بشینم روی این چارپایه­ هِه؟! اینکه کوچیکه ، ...

خب باشه می­شینم چرا عصبانی میشی ... اوووف ... تمام تنم پر از خار و زخم شده ، خدا خیرت نده ؛ باز گُـرزشو برداشت من که چیزی نگفتم فقط گفتم خدا خیرم نده که آدم بدی بودم که حالا زیر دست تو افتادم ، خب نزن دیگه­ ـه­ ـه... (دَنــگ) ... مغز نداشته­ ی سَرَم متلاشی شد مگه حالا چیزی یادم میاد که بخوای یادآوری کنی!!!
از سِـد جواد ... من از سِد جواد دزدی کرده باشم ، بابا ما با هم رفیق فاب بودیم ، اصن امکان نداره ... ما گوشت همو می­ خوردیم ، استخون همو دور نمی­ ریختیم ، البته گوشت آدم حرومه ها نمی­ خوردیم ، مثال زدم ، باز برای حروم خوری چوب تو آستین ما نکنی...
اِه... اینکه کتابِ منه دست تو چیکار میکنه ؛

 اینو سِد جواد بهم هدیه داد ، دروغم چیه؟!! خودش هدیه داد ، اصلن صفحه­ ی اولشو بازکن نوشته تقدیم به دوست عزیزم مهدی ، امضاء هم زده ، برو امضاشو تطبیق کن ...
اینکه گفتی یعنی چی؟ دوباره بگو ... خب باشه دوباره نگو من میگم ببین درست فهمیدم ، تو میگی من سِدجواد رو توی رودربایستی گذاشتم اونم مجبور شد کتابو هدیه کنه یعنی خجالت کشید و حیاء کرد که درخواست منو رد کنه ، یه چیزی هم در مورد عیدی­ های غدیر و غیره گفتی ، چی بود؟! عیدی هایی که گرفتم قِس علی هذا ، این آخرشو «قس علی هذا» شو نفهمیدم یعنی چی؟!
آها دو زاری­ ام افتاد ؛ اما خب من که نمی­ دونستم اینکار اشکال داره  ، جایی هم نوشته نبود...
باز رفتی کتاب آوردی! اینو از کی دزدیم؟!!
هووم ، این مال شمائه!!
خب اینجاش چی نوشته! چاپ سنگیه نمیتونم بخونم : المأخـ... المأخوذ حیاءً کالمأخوذ غصباً 1


-------------------

1. هر آنچه را از روی حیای مالکش تصاحب کنید گویا که غصب اش کرده اید.

  • مهدی شوقی